سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چکیده کتاب روستای ایستا

vپژوهشی درباره پیروان میرزا صادق مجتهد تبریزی در منطقه طالقانv

در منطقه طالقان از توابع استان تهران طایفه ای ترک زبان زندگی می کنند که به نحو اسرارآمیزی از مردم فاصله می گیرند و کمتر کسی را به خانه خود راه می دهند. آنها از هر نوع مظاهر تمدن جدید و تکنولوژی دوری می کنند و با این عزلت گزینی و انتخاب زندگی رهبانی، هاله ای از شایعات و سخنان عجیب را در اطراف خود پراکنده اند. اهالی بومی طالقان که به درستی نمی دانند اینان از کجا آمده اند و چه مرام و مسلکی دارند، گاه آنان را اسماعیلی مذهب و زمانی دراویش ترک دنیا گفته قلمداد می کنند که در انتظار ظهور امام مهدی (آخرین پیشوای شیعیان ) می باشند.

در واقع این طایفه از پیروان آیت الله میرزا صادق مجتهد تبریزی (از روحانیان مشهور دوره مشروطیت) هستند که با الهام از آرای دینی او چنین زندگی عجیبی را در زمانه تسلط مدرنیته سامان داده اند. آنان جمعی از شیعیان اثنا عشری هستند که به تقلید از یک فقیه سنتی باقی مانده اند. شاید به همین دلایل عنوان «اهل توقف» نام مناسبی برای آنان باشد. میرزا صادق تبریزی (متوفی 1311خورشیدی) از جمله فقیهانی است که تأکید فراوانی به صورت نظری و عملی بر روش «طرد مطلق اندیشه تجدد و دستاوردهایش» داشت و تا پایان عمر به عدم جواز استفاده از ابزار تکنولوژیک و امور جدید و مدرن فتوا می داد. از نظر او حکومت که قانونگذار و مجری قانون است از آن خداوند است و سپس رسول او و آنگاه به دوازده امام مذهب تشیع انتقال یافته است. در دوره غیبت امام دوازدهم شیعیان، حکومت های عرفی، غاصب به شمار می روند چرا که غاصب مقام معصوم و حاکم الهی می باشند. او همچنین بر این باور بود که نظام قانونگذاری جدید و عرفی مورد نظر مشروطه خواهان با تمام مبانی و فلسفه اش به طور اساسی و بنیادین با نظام حقوقی و فقهی دینی در تعارض است و اولی نمی تواند از درون دومی استخراج شود. براساس همین آرا، پیروان میرزا صادق بر این نظر هستند که هم اکنون دوره آخرالزمان است و آن از عصر مشروطیت یعنی حدود یک قرن پیش آغاز شده است.

حسین قلی ضیایی (پیر فعلی اهل توقف) در سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به هنگام جوانی به منطقه طالقان می آمد و به قول خودش در جست و جوی مردان طالقانی مورد نظر روایات و احادیث اسلامی بود که از یاران نامدار حضرت مهدی به شمار می روند؛ اما وقتی کسی را نیافت، خودش زمین هایی را خرید و از سال 1369 خورشیدی چنین زندگی موعودگرایانه ای را در منطقه طالقان (از توابع شهرستان ساوجبلاغ) پی ریزی کرد. قوم تحت سرپرستی او ، شناسنامه ندارند و جزء آمار جمعیت ایران به شمار نمی روند و از امکانات رفاهی جدید همانند آب لوله کشی، گاز، برق، تلفن، مطبوعات، تلویزیون، بهداشت، آموزش و پرورش، کوپن و ... استفاده نمی کنند. آنها زندگی کاملا" سنتی دارند و در روشنایی فانوس، شب را می گذرانند.


نوشته شده در  شنبه 87/4/22ساعت  12:17 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

درنکوهش خشونت و ترور و ستایش مدارا و بردباری

در سال 1348خورشیدی طلبه ای 29ساله به نام «شیخ عباس صبایی» با هدف تبلیغ دینی وارد منطقه ساوجبلاغ گردید و در روستای خور مستقر شد. با اندک ف«شیخ عباس صبایی» نخستین امام جمعه ساوجبلاغعالیت سیاسی او، عوامل رژیم پهلوی با سنگ پراکنی به منزلش و حمله به مسجد روستا و قطع بلندگوهای آن و بالاخره با برهم زدن جلسات سخنرانی اش، به پاسگاه هشتگرد شکایت برده و زمینه بازداشت و ممنوع المنبر شدن او را مهیا کردند اما او دست از مبارزه علیه رژیم پهلوی بر نداشت و رساله عملیه امام خمینی (ره)را در این روستا پخش کرده و با جوانان انقلابی درباره آرمان های نهضت اسلامی سخن می گفت. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، در سال 1360مدتی زیر نظر آیت الله محمدی گیلانی در زندان اوین به قضاوت پرداخت. در 19  اردیبهشت 1361با اصرار و پیشنهاد شیخ غلامرضا سلطانی (نماینده شهید مردم کرج و حومه در مجلس شورای اسلامی) به امامت جمعه ساوجبلاغ منصوب شد و در سال 1373از این منصب کناره گرفت.

از مهم ترین تلاش های او در شهرستان ساوجبلاغ تأسیس حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) در سال 1362می باشد که دانش آموختگان آن در مراکز سیاسی، قضایی و مذهبی کشور و بعضا"  خارج از کشور مشغول به کار هستند. مرحوم صبایی به شدت به استقلال مالی حوزه از حاکمیت اعتقاد داشت و در این راه مستقلاتی را برای حوزه علمیه شهرستان فراهم آورد. این روحانی غیر بومی که در ساوجبلاغ به شهرت دینی و سیاسی رسید، در سال 1319 خورشیدی در یکی از روستاهای شهرستان گلپایگان زاده شد و در حوزه های علمیه اراک، قم و مشهد علوم اسلامی را فرا گرفت. او به شدت تحت تأثیر مکتب فقهی و فکری مرحوم آیت الله سیدمحمد رضا گلپایگانی قرار داشت. پس از کناره گیری از امامت جمعه ساوجبلاغ به مدت 13 سال به عنوان مدرس ارشد حوزه علمیه هشتگرد و امام جماعت مساجد شهر نظر آباد به تبلیغ مسایل دینی پرداخت و متأسفانه در27خرداد 1386 (شامگاه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها) به هنگام بازگشت از مسجد امام حسن مجتبی (ع) شهر نظرآباد مورد حمله دشنه بی رحمانه ایادی خشونت و تروریسم قرار گرفت و مظلومانه جان داد. این ترور که همگان (اعم از سلیقه های مختلف دینی و سیاسی) آن را به شدت محکوم کردند، بهانه ای شد تا نویسنده این وبلاگ به بیان دیدگاه خود بپردازد:                                                 

الف) نکوهش خشونت و ترور:هر ترور وحشیانه بیان کننده این پیام شوم است که قبح خشونت که از بزرگترین مصایب بشری است بار دیگر فرو ریخته و سمی جانفرسا در رگ های جامعه وارد شده است. خشونتی هولناک که تا مدتها در عرصه های مختلف زیست جمعی (دینی ، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و...)خودنمایی خواهد کرد. بر اساس آموزه های دینی و تصریح مکاتب حقوقی جهان، جان آدمی حقیقتا" محترم است و ناموس اوست و به بهانه های واهی و خود خواهانه و تفسیر های کج اندیشانه نمی توان این حرمت را از او ستاند. محترم بودن جان آدمیان امری پذیرفته شده در عرصه زیست جهانی است. خشونت یعنی به شیوه های خلاف طبیعت دست بردن (خواه خلاف طبیعت فرد انسانی ، خواه خلاف طبیعت جامعه انسانی). بر همین مبنا خشونت علیه جان آدمی (ترور) به صورت حاد و خشم آلود اوج ظهور پدیده مذموم خشونت و نابردباری است. همگان می دانند که هیچ دلیل عقلی و دینی در دست نیست که بتوان با آن و بدون برگزاری دادگاه صالح، جان عزیز انسانی را در زیر رگبار دشنه های تعصب و خشم جاهلانه باز ستاد. ترور فقط از عهده کسانی بر می آید که نیمه حیوانی شان بر نیمه انسانی شان می چربد. بسیار جای امیدواری است که همه سلیقه های سیاسی و مذهبی موجود در شهرستان، این ترور کور و خشونت بار را به شدت محکوم کرده اند . البته غیر از این انتظار نمی رفت . ان شاء الله با شناسایی عوامل این ترور، اندکی از رنج های خانواده محترم مرحوم صبائی ، شاگردان و علاقه مندانش التیام یابد.

ب)ستایش مدارا و بردباری:جوامعی که دارای تنوع عقاید و فرهنگ هستند بسیار مستعد بروز خشونت می باشند. این خشونت از عرصه کلام و زبان آغاز شده و گاهی نیز به درگیری های فیریکی خونینی منجر می شود. از سوی دیگر این تنوع دستاویز قابل اعتنایی برای بد خواهان صلح و آرامش انسانی خواهد شد تا با پراکندن نفرت ، خشونتی دیر پا و ریشه دار را در این گونه جوامع دامن زنند و نسل های آینده را درگیر نزاعی نفرت انگیز و ویرانگر و خانمانسوز نمایند. در این گونه جوامع، انحلال یک عقیده به نفع عقیده دیگر خیالی خام است که فقط در ذهن کودکانه و آرمانگرایانه برخی ساده اندیشان ظهور می کند. واقعیت زندگی انسانی در هم تنیده با تکثر و تنوع است و تا پایان دوران نیز این تکثیر ادامه خواهد داشت. پس چه باید کرد؟ اهل نظر پس از بحث های طولانی، روش «مدارا» و «بردباری» را برای اینگونه جوامع تجویز می کنند. طبق اعتقادات ما مسلمانان این دیدگاه از تفسیر رحمانی دین اسلام سر منشاء می گیرد. پس بیایید اصل برائت و پاکی انسانها را جاری کنیم، پیامبر رحمت و مهربانی را به یاد آوریم، معصومیت را در روزگار خود منتفی بدانیم، قائل باشیم که حق در نزد هیچ کس به تنهایی نیست و حقیقت از تضارب آرا به دست خواهد آمد (قول حضرت امیر المومنین علیه السلام ). فهم های گونا گون را مجاز بدانیم، داستان « انگور» و «عنب» و «اوزوم» را فراموش نکنیم. معرفت را ذو مراتب بیانگاریم و پایان نا پذیر. لذا احتیاج به دیگران را امری طبیعی و ضروری تلقی کنیم تا باب تبادل و مشارکت جمعی باز شود و این مایه آشتی و تقرب دلها باشد و نه دوستی زدایی و کینه. شاید نخستین گامها در حرکت به سوی مدارا و بردباری این باشد که ضمن تعامل و گفت و گوی فرهنگی به دور از خشونت، تنوع اندیشه و آیین را امری طبیعی و نازدودنی به حساب آوریم و این جمله را به خاطر داشته باشیم که « اگر حقیقت را به حال خود وا گذاریم بهتر می تواند خود را بنمایاند...». راستی شما چه فکر می کنید؟...

نشر نخست این مقاله با نام مستعار «حسن لشکری» در ویژه نامه محلی یکی از روزنامه های سراسری،7تیر1386.

---------------------------------------------------------------------------------

دوباره قصه لیلی ؛ دوباره قصه قسمت

مرثیه ای بر شهادت استاد حاج شیخ عباس صبایی به قلم یکی از شاگردانش آقای اسماعیل آل احمد که جهت انتشار در اختیار صاحب این وبلاگ قرار گرفت.

کاغذ و قلم، همیشه اولین چیزهایی هستند که در دل تنگی ها بر سرم آوار می شوند اما این بار دیگر کار از دل تنگی گذشته و به افسوس کشنده انجامیده است؛ افسوس جا ماندن از کسی که تو را در دریای دانش و بینش غوطه ور می ساخت؛ کارت به کما کشیده است؛ هستی اما نیستی. این آشفتگی نوشتار از آن برهم ریختگی روح و رفتار پرده بر می دارد. آیا آشفتگی ندارد کهشیخ عباس  صبایی در کنار آیت الله خامنه ای -3تیر 1364- روستای نجم آباد ساوجبلاغ باز هم ببینی که شهیدی دیگر بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ولی تو هم چنان همان  قبرستان نشین عادات سخیف باقی مانده ای.

این که کسی در موقعیت های گوناگون به چه کنم چه کنم می افتد غریب نیست اما این که دیگران هم دوست دارند تو را هم چنان گرفتار این چه کنم چه کنم ببیند عجیب است؛ دیگران یعنی دوستانم مهدی و حسین و علی و ...رفتن کسی که حتی حضور معنوی او هم مایه دلگرمی تو  است بیچاره ات می کند؛ به انتحار می افتی نه چه کنم چه کنم . رفتن مردی که سکوت نا بجای تو هم مثل فریاد قابیلی دیگران بر غریبی او دامن زد. مردی که می توانستی در این برهوت معرفت به راستی دغدغه های معنوی و روحی و علمی خود را با او درمیان بگذاری و او با آن که می توانست در چند جمله کوتاه،خلاصت کند متن و منبع جواب را نشانت می داد و محقق می شدی نه مقلد. جلال درباره نیما نوشته بود: پیرمرد چشم ما بود ؛من درباره تو می نویسم: پیر مرد جان ما بود.

ابراهیم حاتمی کیا درباره سید شهید آوینی می گفت: او در وضعیتی بود که اگر سکوت می کرد، متهم بود و اگر از خود دفاع می کرد هم باز متهم بود و شهادت بهترین جواب بود؛ برای تو هم شهادت بهترین جواب بود،هر چند در ایام شهادت تو، سکوتی خبیث همه جا را فرا گرفته است و حتی از شهید نامیدن تو پروا دارند چرا که این کار معنایی جز محکومیت آن همه سکوت محافظه کارانه ما دوستان و آزار نامردانه آن از ما بهتران ندارد و شاید هم آقایان دچار این توهم شده اند که نادیده گرفتن جراحت نخبه کشی به مداوای آن می انجامد اما برادران این آرامش قبل از طوفان فریبتان ندهد. هان! اگر برای علاج این جراحت عفونی اقدام ضربتی نکنید این عفونت با مرگ اندام وحدت قومی شهرستان ، پایانی شوم رقم خواهد زد و اما پاسخ قیامت این کوتاهی بر بال جان و روح کوتاهی کنندگان خواهد ماند. من که آمدم اعرابی بودم و تو به من هجرت از امیت را به دانش و بینش آموختی... اما من که مهاجر شدم بر چهره ایمان تو، چنگ تعرب کشیدم. من که چشمانم را گشودم ظلمت طاغوت نمی گذاشت جز شیطان را تماشا کنم و تو بر سر او فریاد کشیدی و طاغوت در حادثه هولناک فیضیه دندان هایت را شکست ولی تو خالصانه هیچ وقت پز آن را ندادی... اما من که با کمک تو بعد از انقلاب، انقلابی شدم به همه گفتم تو آخوند اوقافی و درباری هستی.

روزی قصد کردم مدیر شوم و کمک کردی و تبلیغ کردی و من هم مدیر شدم... من مدیر تلاش کردم که تو نباشی و به این تلاش افتخار کردم. وقتی آن دزد دیوانه خون آشام دوباره جنون خون خوردن دیوانه ترش کرده بود و می خواست ایران عزیز اسلامی را در هم بکوبد تو پیشاپیش سیل خروشان مردم، خرمن هوس های او را به آب دادی... من که بعد از جنگ و در زمان صلح تازه رزمنده شده بودم در شب نامه های زبونانه تو را به دشمنی با فرهنگ شهادت و دفاع متهم کردم. من از دانش احکام هیچ نمی دانستم و تو دستان مرا در دست توضیح المسایل نهادی... من که سال ها بعد بالغ شدم و دیدم تو مثل من نان به نرخ روز خور نیستی و از مرجع تقلید من تقلید نمی کنی تو را سزاوار هر ناسزایی دانستم. تو در نامه ای که برای عزیز دلم حضرت آقا نوشتی به من آموختی که ناراحتی او را ناراحتی حضرت امام عصر – علیه السلام – بدانم... من که تازه فهمیدم ولایت هم جزئی از حیات تشیع من باید باشد تو را ریاکارانه به جرم سستی در آن، لایق هر سرزنشی یافتم. یاد آن عید سعید غدیر خم به خیر که با ما عقد اخوت خواندی و قول دادی که بی ما پا در بهشت نگذاری. پیرمرد! به وعده ات وفا می کنی؟ من باز چند آیه قرآن را از بر کرده ام برای تشویق به من جایزه نمی دهی؟

آن روز را خوب به یاد دارم که بر اثر بیماری به مدرسه نیامدی و در خانه به ما درس گفتی؛ فهمیدم که درس حتی به قیمت مریضی استاد هم تعطیل شدنی نیست . یادم هست از سوی آن بنده خوب خدا برایت آب نیسان آوردیم تا زود خوب شوی آخر می گویند این آب، دوای همه دردها است؛ آیا حریف مرگ هم هست؟! اگر چنین بود به قدر وسعت هفت بحر در جرعه اش می ریختیم تا تو بمانی... چه می گویم؟! تو شهیدی و شهید است که می ماند و زمان است که ما را با خود برده است. تو به آرزوی دیرینه ات رسیده ای و ما ساده دلانانه به جای خویش بر تو روضه خوانی می کنیم. وقتی به نبودن تو در آن کتابخانه کوچک فکر می کنم دچار نکبت می شوم و بر ماندن لعنتی خود می گویم که دوباره رو سیاهی ماند برای دیگ و باز لیلای حضور عزیزی دیگر، قسمت ابن السلام اجل شد. حاجی! امروز من بر فراق تو مرثیه خوانی کردم دعا کن که روزی بیاید که بلبلی دیگر در فراق و شهادت من برای بازگویی شرح درد اشتیاق ، سینه ای شرحه شرحه از فراق داشته باشد. دعا کن برادر!...

---------------------------------------------------------------------------------

متن کامل پیام آیت الله صافی گلپایگانی

(از مراجع تقلید شیعه)

به مناسبت نخستین سالگرد شهادت حاج شیخ عباس صبایی

بسم الله الرحمن الرحیم

قال رسول الله صلی الله علیه و اله :  فوق کل ذی بر بر حتی یقتل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر .

شهید بزرگوار و عالم عالیمقدار ، جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عباس صبایی، رحمت الله علیه از چهره های نورانی و از خادمان اسلام و مسآیت الله صافی گلپایگانیلمین و از سربازان مخلص حضرت بقیة الله مولانا المهدی ارواح العالمین له الفداء و مروج کوشا و پرتلاش مکتب اهل البیت (ع) بود. او در دفاع از دین و مرزهای فکری و اعتقادی مؤمنین مخصوصا" جوانان جهاد می نمود، هم در تدریس و تأسیس حوزه و تربیت طلاب و هم در مسند امام جماعت و وعظ و ارشاد و هم در خدمت به محرومین و مستضعفان، فعال و موفق بود.سوابق زندگی او مشحون به اعتماد و آراسته به مکارم اخلاق بود .آن شهید مظلوم با دفع هجوم اهل ضلال و اضلال، بدخواهان و دشمنان را منکوب و محکوم می ساخت. سرانجام در راه اسلام و مکتب اهل بیت (ع) به افتخار عظیم شهادت و حسن عاقبت و سعادت نایل گردید و به فوز عظیمی که خود در دعاها از خداوند متعال طلب می کرد، فائز شد و در تاریخ علماء و فضلاء روحانیت که تا مرز بذل جان و نثار خون خود دین را یاری و از حق و قرآن پاسداری نمودند، نامش به عنوان شهید ثبت گردید. اینجانب با تسلیت مجدد به خانواده محترم ایشان، بخصوص آقازادگان مکرم و دوستان و شاگردان فاضل و حوزه علمیه حضرت امام صادق (ع) هشتگرد و مؤمنین آن منطقه ،ترفیع درجات ایشان را از خداوند متعال مسئلت نموده و صبر جمیل و اجر جزیل برای بازماندگان معزز خواهانم/ 15 جمادی الاولی 1429( اول خرداد 1387) - لطف الله صافی.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/12/29ساعت  12:6 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

 

 

زرین تاج برغانی (قره العین) از دو منظر غالب و نادر

اشاره: شورای فرهنگ عمومی شهرستان ساوجبلاغ جهت پاسداشت آیت الله شیخ محمدتقی برغانی مشهور به شهید ثالث - از فقیهان ساوجبلاغی قرن سیزدهم هجری قمری - کنگره ای را در شهریور  1387 در شهر هشتگرد - مرکز شهرستان ساوجبلاغ - برگزار خواهد کرد. غالب مورخان دوره ناصری، زرین تاج برغانی - که برادرزاده و عروس شهید ثالث است - را آمر ترور او در سال 1263ق می دانند. شاید مسأله قره العین یکی از مقاطع بحث انگیز تاریخ ایران دوره قاجار باشد که قابلیت سرایت به مباحث و مقاله های همایش را نیز دارد. حسین عسکری - دبیر کمیته علمی کنگره شهید ثالث - مدخل زیر را جهت چاپ در جلد سیزدهم «دایره المعارف تشیع» نوشته است که آخرین مراحل چاپ را می گذراند. وی در این مقاله ضمن ارایه گزارش مستند از زندگی و زمانه قره العین، دو دیدگاه «غالب» و «نادر» درباره گرایش او به فرقه بابیت و رویدادهای مربوط به آن را مطرح می سازد.

  * * * * *

قره العین (1232- 1268ق)، لقب زنی است به نام طاهره، فاطمه، زرّین تاج، که در خاندان علمی برغانی های مقیم شهر قزوین زاده شد. پدرش ملا محمدصالح برغانی (م 1271ق) و مادرش آمنه خانم قزوینی (م 1268ق) هر دو از صاحبان فضل زمان خود بودند (←برغانی، محمد صالح/ آمنه خانم قزوینی؛ دایره المعارف تشیع، 1/184، 3/236). طاهره که نوجوان بسیار باهوش و زیرکی بود، در فراگیری مقدمات علوم اسلامی پیشرفت نمازرین تاج برغانی مشهور به قره العین (1232- 1268ق)یانی کرد. با بنیانگذاری مدرسه صالحیه به عنوان بزرگ ترین مرکز علمی و مذهبی شهر قزوین به وسیله پدرش که شامل سه مدرسه کوچک، میانه و بزرگ بود؛ مدرسه کوچک به محل آموزش اعضای خانواده تعلق گرفت. قره العین که خانه پدری اش در جوار مدرسه قرار داشت، از زمانی که قدرت آموختن پیدا کرد، بیشتر وقتش صرف مطالعه می شد.

وجود جلسه های گوناگون و طولانی بحث و جدل در محل مدرسه و در محیط خانواده، میان عمویش شیخ محمدتقی برغانی معروف به شهید ثالث (م 1263ق) که از مخالفان فرقه شیخیه بود و عموی دیگرش ملا محمدعلی برغانی (م 1269ق) که از شاگردان و طرفداران شیخیه و شخص شیخ احمد احسایی (م 1241ق) بود؛ ذهن کنجکاو قره العین را به خود مشغول داشت و همین امر سبب شد تا با علاقه ای فراوان، درباره آرای موافق و مخالف شیخیه و بابیه و دیگر زمینه های فقهی و فلسفی به مطالعه و پرس و جو بپردازد. شیخ کاظم سمندری - از مورخان دوره قاجاریه - در کتاب «تاریخ سمندر» درباره او نوشته است: «طاهره به علم تفسیر قرآن آشنا بود و وی را دختر آقا و خانم خطاب می کردند.»

در برخی منابع تاریخی آمده است که عنوان «قره العین» را سیدکاظم رشتی (م 1259ق) از رهبران فرقه شیخیه و یا سید علی محمد شیرازی (باب) بنیانگذار فرقه بابیت (م 1266ق) بر او نهادند. قره العین فقه، اصول، تفسیر، حدیث و عرفان را نزد پدر خود و دو عمو و دایی خویش ملا عبدالوهاب قزوینی (م 1264ق) فراگرفت. او فلسفه و حکمت متعارفه را نزد ملا آقا حکمی قزوینی با شوق خاصی آموخت. شیخ میرزا عبدالوهاب برغانی (م 1296ق) برادر قره العین که خود از هواداران شیخیه به شمار می رفت؛ درباره او گفته است: «شما قره العین می شنوید، افسوس که ندیده بودید! همین قدر می گویم در مجلسی که او نشسته بود، ابدا" امثال من قادر به تکلم نبودیم! گویا جمیع کتب علمای خلف و سلف در نزدش حاضر بود! همین که مطلبی را تحقیق می کرد صفحه به صفحه از عبارات کتب علما از حفظ شاهد می آورد؛ به نوعی که کسی قدرت انکار نداشت! برادرها و پسر عموها هیچ وقت جرأت نمی کردیم مسایل علمی و فلسفی را در محضر او بحث کنیم چون تمامی مبانی و استدلال ما را گوش می کرد و بر مبنای فکر خود بیان می نمود!...» البته این گفته ها بیشتر جنبه تبلیغی داشته اند؛ زیرا محقق گرانقدر، دکتر ابراهیم مهدوی - اسلام شناس مقیم لندن - در این مورد می گوید: «...قره العین زن زبان آور و حرافی بوده، که تحصیلات کافی و منظمی نداشته و از تحقیق و تدقیق، بی بهره بوده است... و عبارات عربی وی پر از اغلاط صرفی و نحوی و لغوی است؛ به حدی که در مجموعه اشعار و منظومه وی، بیش از 3500 غلط نحوی و املایی به چشم آمده؛ و افرادی که مبلغ وی بودند نیز متوجه این اغلاط نشده اند، زیرا که خود نیز عاری از سواد کافی بوده اند...» (دایره المعارف علمآیت الله شیخ محمدتقی برغانی مشهور به شهید ثالث و مذهب، دکتر ابراهیم مهدوی، واژه بابیت).

شهید ثالث او را برای فرزند خویش آقا محمد امام جمعه (م 1296ق) خواستگاری کرد و قره العین به خانه شوی خود رفت و از او سه فرزند پسر آورد که همگی از مجتهدان آن دوره قزوین و به تصریح «رجال بامداد»، همگی از مخالفان مادر خود بوده اند (← دایره المعارف تشیع، 1/208). در همین مواقع بود که اختلاف بین متشرعه (فقیهان) و شیخیه بالا گرفته بود. قره العین با تأثیرپذیری از افکار عمویش ملا محمدعلی برغانی و دایی خویش ملاعبدالوهاب قزوینی، که هر دو از هواداران و شاگردان شیخ احمد احسایی بودند، به افکار و عقاید شیخیه رغبت پیدا کرد. او از عمو و دایی خویش خواست تا زمینه تشکیل حوزه تدریس افکار و کتب شیخ احمد را در قزوین فراهم سازند. حلقه درس افکار شیخ در منزل ملا عبدالوهاب قزوینی دایی قره العین تشکیل شد که اختصاص به خواص داشت و هر کسی نمی توانست در این حلقه درسی شرکت نماید و قره العین در صف نخست شرکت کنندگان بود. به نظر برخی از محققان، «رکن رابع» یا «ولی امر» (از اصول فرقه شیخیه) که قدرت فقها را در عصر غیبت کبری افزایش می داد؛ در گرایش او به شیخیگری نقش اساسی داشت. (← شیخیه؛ نیز ← عیون الاصول).

پس از بحث و مناظره شکننده و در نتیجه تکفیر شیخ احمد احسایی به وسیله شهید ثالث، دلبستگی قره العین به شیخیه نه تنها کاهش نیافت بلکه بیشتر شد. پس از مرگ احسایی و جانشیننقاشی ترور شیخ محمدتقی برغانی مشهور به شهید ثالث در محراب او سیدکاظم رشتی، قره العین عهده دار رهبری شیخیه شد. او در سال 1259ق پس از گذشت چهل روز از مرگ سیدکاظم، دستور برپایی کلاس های درس مقدمات و سطوح شیخیه را در شهر کربلا صادر کرد و خود نیز در این شهر مشغول به تدریس شد. او دو مجلس درس عام و خاص داشت. نفوذ قره العین در بین پیروان شیخیه به اندازه ای بود که برخلاف مسلک و روش سلف خویش، راه جدیدی را در پیش گرفت. به همین جهت، عنوان گرایش شاگردان او را در کربلا که حدود دو هزار نفر بودند، به خاطر همین اختلاف در دیدگاه «قرتّیه» نامیده اند. نحوه استنباط مسایل و کیفیت تدریس، مبارزات سیاسی و مخالفت صریح با دو رژیم نظام سلطنتی قاجار در ایران و آل عثمانی در عراق به وسیله قره العین از عوامل اختلاف و سپس انشعاب فرقه قرتیه از شیخیه برشمرده شده است. پس از گذشت حدود دو سال از رهبری بخش عمده ای از شیخیه به وسیله قره العین، برای نخستین بار در اواخر سال 1260ق سید علی محمد شیرازی (باب) تبلیغ فرقه بابیت را آشکار کرد. درباره گرایش قره العین به این فرقه دو دیدگاه «غالب» و «نادر» در بین محققان و مورخان وجود دارد که در ذیل به آنها اشاره می شود:

• الف) دیدگاه غالب، اکثریت غالب مورخان دوره قاجاریه و پس از آن بر این نظر هستند که قره العین در زمره 18 تن از نخستین گروندگان به باب بود، که «حروف حیّ» نامیده می شدند. از بین آن جمع فقط قره العین بود که به شیراز نزد باب نرفت و تا آخر عمر او را ندید. براساس این دیدگاه، قره العین در رویدادهای مربوط به بابیت همانند خط دهی در ترور شهید ثالث در سال 1263ق، مکاتبه های متعدد با باب، عزیمت به مناطقی همچون شاهرود، نور، سوادکوه، بابل و... جهت تبلیغ بابیت، ترک همسر و فرزندان، اعلام نسخ تعالیم اسلامی همانند حجاب و ارتکاب لاابالی گری های غیراخلاقی در واقعه تجمع سال 1264ق بابیان در «بدشت» (روستایی در هفت کیلومتری شرق شاهرود ) نقش اساسی داشته است. به طوری که اعتمادالسلطنه از مورخان دوره قاجاریه در کتاب «فتنه باب» درباره یکی از سخنرانی های قره العین در روستای بدشت می نویسند: «قره العین منبری نصب کرده و بر منبر رفته، نقاب از صورت برداشته و گفت: ای اصحاب ما، این روزگار از ایام فترت شمرده می شود، امروز تکلیف شرعیه یک باره ساقط است و ای شیخ احمد احسایی بنیانگذار  شیخیهن صوم و صلوه و ثنا و صلوات کاری بیهوده است. آنگه که میرزا محمدعلی باب، اقالیم سبعه را فرو گیرد و این ادیان مختلفه را یکی کند، تازه شریعتی خواهد آورد...!».

احمد کسروی نیز درباره اقدامات قره العین می نویسد: «داستان قره العین شگفت آور است ولی دلیلی از آن به سود کیش های بابی و بهایی نتوان آورد. در کوشش ها نیز زیان قره العین کمتر از سودش نبوده. در جستن او از خانه شوهر و همرهیش با مردان و آن داستان دشت بدشت، که خود بهاییان پوشیده نداشته اند، دستاویز دشمنان [بابیت و بهائیت] بیشتر گردیده تا دستاویز دوستان».

مهدی بامداد - با وجود اینکه خود، شیخی مذهب بوده - در کتاب رجال ایران (← دایره المعارف تشیع، 1/207) می نویسد: «...و در این مدت (که در بدشت بودند) بین قره العین و حاج محمدعلی قدوس، بر سر ریاست، نزاع درگرفت و هر یک، خود را پیشوایجماعت بابیان می دانست... درباره قره العین نیز حرف هایی در اطراف او (پیرامون فساد اخلاقی وی) می زدند؛ سرانجام، سر و ته این قضیه (فساد اخلاقی) را به واسطه نامه ای از طرف سید علی باب، که گفته است: چه گویم در حق نفسی که خداوند! او را «طاهره» نامیده! به هم بستند و جوش دادند!»

• ب) دیدگاه نادر، جمعی از نویسندگان خاندان علمی برغانی (شامل خانواده های شهیدی، صالحی و علوی شهیدی) که از بستگان نسبی قره العین هستند - همانند شیخ میرزا هدایت الله شهیدی معروف به حاج مجتهد (م 1369ق)، شیخ نصرالله آل شهید ثالث (م 1398ق)، سرهنگ یحیی شهیدی (م 1386ش) سردبیر مجله بررسی های تاریخی و عبدالحسین شهیدی صالحی - و برخی شخصیت های علمی همانند مفسر مشهور محمود شکری آلوسی - مفتی دیار عراقیه در روزگار زیست قره العین - دکتر علی الوردی و دکتر حسین محفوظ - از اساتید دانشگاه بغداد - با وجود اذعان به گرایش قره العین به شیخیه، بابی و بهایی بودن او را مردود می دانند. کتاب «هکذا قتلوا قرة العین» نوشته دکتر علی الوردی با مقدمه مرحوم عبدالحسین شهیدی صالحی

آنها با ردّ دخالت قره العین در ترور شهید ثالث و دیگر حوادث مربوط به فرقه بابیه بر این نظرند که مورخان آن دوره که دارای دانسته های صحیحی درباره قره العین بودند به واسطه جّو مذهبی و سیاسی حاکم بر محیط ، سکوت اختیار کردند! دکتر ابراهیم مهدوی در نقد «دیدگاه نادر» (در دایره المعارف علم و مذهب، ذیل واژه قزوین) می نویسد: «...و جمعی... درصدد توجیه و تبرئه شیخ احمد (احسایی) و یا قره العین و امثال ایشان برآمده، هفوات و ترهاتی (چرت و پرت هایی) به هم بافته و در السنه مردم ناآگاه انداخته اند؛ و ما در این مقام، به ذکر این آیت کریمه، در رد لاطائلات ایشان بسنده می کنیم: و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون (=و چون به منافقان گویند که در زمین فساد نکنید، گویند ما اصلاح گرانیم!)»

قره العین پس از پایان جنگ قلعه طبرسی مازندران بین بابیان و نیروهای دولتی در سال 1265ق دستگیر شده و در شهر تهران در منزل محمودخان کلانتر زندانی گردید. تکفیر او به وسیله چند تن از علمای تهران از جمله حاج ملاعلی کنی (م 1306ق) پس از برگزاری جلسه مناظره و مباحثه و ترور نافرجام ناصرالدین شاه قاجار به وسیله بابیان در سال 1268 ق، دلایل اصلی وقوع اعدام قره العین در سن 36 سالگی به دستور شاه و میرزا آقاخان نوری صدر اعظم بود. پس از مرگ، جسد قره العین به چاه موجود در باغ ایلخانی (محل فعلی بانک ملی ایران در خیابان فردوسی) انداخته شد.

می گویند که در سال 1303 یا 1304 خورشیدی به هنگام تأسیس باشگاه افسران در ساختمان بانک ملی، استخوان هایی به دست آمد که به گفته افراد حاضر در آن صحنه مربوط به قره العین بود. این بقایا در منزل یکی از بابیان که خارج از دروازہ یوسف آباد بود، دفن شد. آن محل را «حظیره القدس» گفتند. این مکان در سال 1334ش با حمایت آیت الله سیدحسین طباطبایی بروجردی (م 1340ش) تعطیل و تخریب شد. اشعار قابل ملاحظه ای به قره العین نسبت داده شده که اندکی از آنها بی غلط است. بعضی از محققان بر این نظرند که این اشعار هم همگی از او نیست بلکه به شاعرانی چون عاشق اصفهانی، صحبت لاری، طاهره اصفهانیه و ام هانی (م 1236ق) دختر حاجی عبدالرحیم خان از خوانین یزد تعلق داشته است. (← عیون الاصول؛ نیز ←کشف الحیل). 

• منابع: فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، ص 211 / تاریخ جامع بهائیت،ص 102/ بهاییگری، ص 72 و 76 / زنان سخنور از یک هزار سال پیش تا امروز، ج 2، ص 80 و 81 / حضرت نقطه اولی، ص 127 / سیمای تاریخ و فرهنگ قزوین، ج 2، ص 1076 / تاریخ سمندر، ص 163 / تحقیقی در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابیگری و بهاییگری، ص 27 / فتنه باب، ص 38 و 168 / کیوان نامه، ج 2، ص47 / لغت نامه دهخدا، ج 33، ص 109 / فرهنگ معین، ج 6، ص 1452 / بررسی چند واقعه تاریخی، ص 123 / تاریخ تهران، ص 151/ مینودر یا باب الجنه قزوین، ج 1، ص470 / ناسخ التواریخ، ج 3، ص 220 / کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، صفحات متعدد / ریحانه الادب، مدرس تبریزی، ج1، ص247 و ج 4، ص 440.

__________________________

- نشر نخست این مقاله در: دایره المعارف تشیّع، جلد 13، تهران: نشر شهید سعید محبّی، 1388، صص 108 - 111، «مدخل قره العین»، نوشته حسین عسکری.

- درباره چگونگی نگارش مدخل فوف و بازتاب آن رجوع کنید به: یادداشت شماره 717 وبلاگ ساوجبلاغ پژوهی با عنوان «درباره مدخل قره العین در دایره المعارف تشیّع».


نوشته شده در  دوشنبه 86/11/1ساعت  8:53 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

<   <<   56      

فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
گفت و گو در «کانال تلگرامی طالقانی ها» درباره روستای ایستا
موتور و ماشین سواری در محوطه باستانی شرف الدین استان البرز
تازه ترین کتاب و مقاله درباره روستای ایستای طالقان
کوتاه نوشته های حسین عسکری در کانال تلگرامی البرزپژوهی - 4
آیت الله سید رضا حسینی زابلی و تجددگریزی در شهر کرج
تطهیر ترور فاتح یزدی و چریک های فدایی خلق در خبرگزاری تسنیم
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]