در محضر منتظرانی متفاوت و متوقف
دکتر حکمت اله ملاصالحی
استاد دانشگاه تهران و عضو هیأت امنای بنیاد ایران شناسی
در لایههای زیرین و نهانگاههای تاریخ، چه خبر است و چه سنّتها و باورها و تجربههای زیستهای نیرومند، مرموز و مخفیانه در کارند؛ هیچ نمیدانیم. روایتها چه میکنند! باورها مخفیانه در نهانگاههای تاریخ و لایههای زیرین هستی ما چه در سر دارند و چگونه فعالند و هر بار که سر برکشیده و برآمدهاند؛ گستره و دامنه تبعات و پیامدشان، میراث دیرینه و دیرپایشان در تاریخ چگونه بوده است و چگونه خواهد بود؛ ردیابی و رصد تاریخیشان، پیشگیری یا پیشبینیشان، اثرات و تبعات و پیامدهای مثبت و منفیشان بر روان و رفتار و نحوه بودن و حضور انسان در جهان، آنقدر آسان هم نبوده و نیست و نخواهد بود که گمان بردهایم.
گاه همان چیزی که سخت مورد تردید و یا انکار و حتی امکان و انتظار برآمدنش مورد تمسخر ما بوده است؛ چنان غافلگیرمان کرده است؛ برآمدنش چنان تسخیرمان کرده است؛ چنان ذهن و فکر و عقل و فهم ما را دور زده است؛ چنان تاریخ و زمان تاریخی را درنوردیده است که تیرش در کمان اندیشه و گمان ذهنمان درنمیگنجیده است. تاریخ پر از خلاف آمدهای عرف و گرانبار از رخدادهای خارق عادت و اتفاقات ناسازوار است. اصلاً برآمدن انسان و حضور تاریخی و تاریخمند انسان روی پوسته نازک و ظریف غبار کیهانی زمین، افکنده در میان صدها و صدها میلیارد غبار کیهانی دیگر از صدر تا ذیل از دیرینهترین روزگاران تا روزگار ما، خلاف آمد عرف و یکسر ناسازواری بوده است و یکسر خرق عادت. یکسر پارادوکس و یکسر پارادوکسگون و پارادوکسوار. یکسر خرق طبیعت و خرق جغرافیای طبیعی و گذار از قلمرو جغرافیای طبیعی به سپهر جغرافیایی از نوع دیگر. جغرافیایی گرانبار از تضاد و تقابل و تعامل ذهنها و فکرها و عقلها و فهمها و وهمها. جغرافیای بغایت پوینده و پویا و پرتنش و پرکشمکش و پرتناقض و معارضهخیز و خونبار و خطرخیز و شعلهبیز و زلزلهخیز و خطرناک و غمبار و غمانگیز. جعرافیای طبیعی، جغرافیای سازگاریست.
«حیات طبیعی» این چنین در بستر سازگاری مستمر در یک فرایند و فرگشت و دگرگشت دیرینه و دیرپا روی پوسته نازک سیاره زمین تداوم داشته است. جغرافیای تاریخی جامعه و جهان بشری ما نیز روی پوسته نازک همین جغرافیای طبیعی و امکاناتی که جغرافیای طبیعی در اختیار انسان قرار میداده تکون و تشکّل پذیرفته و پاییده است. جغرافیایی گرانبار از سازگاریها و ناسازگاریها و ناسازواریها.
باری دوشنبه روزی خردادی و بهاری به پیشنهاد دوست معزز و گرانقدرم جناب آقای دکتر رستم فلاح که هم در مقام نظر هم در میدان عمل، فیلسوف اخلاقند و جانی آراسته به اوصاف و ادب و آداب و اخلاق نیک زیستن و در همصحبتی و همسفری از بهترینان، به دیدار کسانی رفتیم که از کسان معمول و متعارف نیستند. به دیدار انسانهایی که اهل توقف، هم در مفهوم هم به مصداق هستند. روستای جدیدالتأسیسی که ساکنان کم شمارش را روایات شیعه در وصف ظهور امام زمان و شمار یارانی که از طالقان در رکاب او حضور خواهند یافت؛ از شهر تبریز به شهرستان طالقان کشانده است و در شهرستان طالقان در انتظار ظهور امام موعود سکنی گزیدهاند. در وصف و معرفی اهل توقف، دوست معزز و گرانقدر ما آقای دکتر حسین عسکری در ذیل عنوان «روستای ایستا» که تعبیر بامسمائی هم است؛ با قلم توانایشان به تفصیل سخن گفتهاند. هوشمندانه و مورخانه هم قلم زدهاند. کتابی خواندنی با نثری شیوا و روان.
هرچند بارها از کنار روستا گذر کرده و گذشته بودم لیکن فرصت دیدار هیچگاه دست نداده بود؛ این بار فرصت دست داد و به پیشنهاد و به اتفاق دوست گرانقدرم آقای دکتر رستم فلاح به دیدار منتظران امام موعود رفتیم. وقتی وارد روستا میشوی هم محیط و نحوه زندگی ساکنان، هم فضای روستا را متفاوت از روستانشینان و روستاهای پیرامون میبینی و احساس میکنی. میهمانِ میزبانانی متفاوت میشوی که همه مردانند و زنان در پرده و پردهنشین و غایب از نظر. میزبانانی نه چندان متعارف و معمولی. زیست سبک و ساده و پیراستهشان از انواع و اطوار افزونخواهیها و رفاهطلبیها و تجملگراییهای افسارگسیخته و مصرفزدگی تهوعآور و آلوده به انواع و اطوار اسراف زدگی بیمارگون و تنفس زیر تلهای عظیم زبالههای متعفن و مسموم؛ لحظاتی که در آنجا هستی احساس خوش داری و آرامی و آسودهخاطر از مشغلههای روزینه. واقعاً لحظاتی احساس میکنی کمی و اندکی از زیر آوار سنگین تاریخ و زمان تاریخی بیرون جستهای. زمان تاریخی را متوقف کردهای. اتفاقاً حس راستین انتظار به ظهور موعود همین است. وقتی با ابدیت نسبت برقرار میکنی؛ زمان تاریخی نزد تو در برابر نسبت تو با ابدیت رنگ میبازد. برای منتظران راستین هماره ظهور نزدیک است. چون از چشم ابدیت و با چشم ابدیت ظهور را میبینند. تجربه میکنند. ممکن است بگویید پس چرا عملاً اتفاق نمیافتد.
اتفاقاً عملاً در تاریخ اتفاق افتاده است و بارها و بارها هم اتفاق افتاده است. خلاف آمد عرف تاریخ را ببینید؛ نه تنها کم نبودهاند که بسیار بودهاند منتطرانی که به هنگام ظهور موعود و خیزش و رستاخیز عظیم معنوی که در مرزهای گذار تاریخی از دورهای به دوره دیگر اتفاق افتاده؛ انکارش کردهاند. انکارش کردهاند؛ چون دچار تناقض می شدهاند؛ یا میباید خود را و باور به انتطار و در انتظار ظهور موعود را برای همیشه به کناری نهند و انکارش کنند و یا به موعودی که ظهور کرده است و گواه حضورش هستند؛ ایمان بیاورند! چنین است خلاف آمد عرف تاریخ! چنین است حضور رازآمیز و ناسازوار و خلاف آمد عرف انسان روی پوسته نازک، سرد، ظریف و شکننده غبار کیهانی زمین، چونان هستندهای تاریخمند. چنین است جغرافیای پرچین و شکن و پیچیده و پرتناقض و تضاد جامعه و جهان بشری ما. تاریخی که با اندیشه و باور به انتظار و مراتب و سویههای گونهگون انتظار چنان سخت و ستبر گره خورده است و چنان گسستناپذیر درتنیده است که هر سرِ تلاشی را به انگیزه و در اندیشه حذف و انکارش به سنگ و صخره میکوبد. به سنگ و صخره میکوبد؛ چون انسان وجودیست منتظر. منتظرانه زندگی میکند. زیست انسانی او منتظرانه است. البته و صد البته انتظار، هم مراتبی دارد هم انواعی و اطواری. اتفاقاً انتظار به موعود یا موعودهایی که روزی خواهند آمد و جامعه و جهان بشری را از بند دروغ و ستم و شرارت و سنگدلی و شقاوت و سیادت نیروهای اهریمنی آزاد خواهند کرد، انتظاری نیکو و باوری عمیقاً اخلاقی و آرمانی عمیقاً معنویست. فارغ از افسانه پردازیهای عامدانه و عامیانه و خرافه باوری و وهمیات ضخیمی که اغلب با حسی از انتقام جویی و خشونت و شرارت و قساوت ورزیهای بیمارگون و مالیخولیایی همراه شده است و مردود است؛ اصل انتظار و امید و باور و حرکت و عزیمت و مجاهدت و مساعدت برای و به سوی تحقّق جامعه و جهانی اخلاقیتر و معنویتر و دادگرانهتر و دادورزانهتر به رهبری انسانهایی که به راستی حامل پیام و مژده غیبی و آن سویی هستند و مژده و ارمغان از آن سو به این سو آوردهاند؛ اصلی نیکو و اصیل و گوهرین است و پرمایه و غنی از حس نیکخواهی و اخلاق نیک زیستن؛ به ویژه در زمانهای که برای آغازین بار به طرز انسانشمول و سنگین و سهگمین صدای درهم شکستن ستون فقرات وجود انسان زیر فشار آوارهای سنگین تاریخ و زمان تاریخی در همه جای سیاره زمین در همه جامعهها و در میان همه جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین شنیده میشود. در غروبگاه چنین عصری و در عُسرت غمانگیز و غیبت حاملان و عاملان و غایبان عالم غیب و قدس، تابیدن و تابش برقهای غیبی و بیدار و حساس و هشیار شدن انسان به گوهر ازلی وجود خویش و انتظار زیستن و باور و ایمان به تحقّق جامعه و جهانی اخلاقیتر و معنویتر و زیستی همدلانهتر و صمیمانهتر، فکر و فعل و عملی اخلاقی و عمیقاً معنویست. جامعه و جهان ما تا خِرخِره گرفتار خشم و قهر و شرارت و خشونت و انتقام جوییهای افسار گسیخته است و دستش به نسلکشیهای گسترده و جاری کردن و ریختن خون جمعیتهای پرشمار انسانی گناهشان زادن و زیستن و معاصرت در چنین عصری کابوسناک بوده؛ آلوده است و انبان ذهن و فکرش و انبارهای نظامیاش پر از انواع سلاحهای هستهای و میکروبی و شیمیایی! شرارتهای اهریمنی و انتقامجوییهای دجالی خود را با نقاب انتظار به موعود و به نام مدینه فاضله و آرمان¬شهر موهوم پنهان نکنیم.
انتظار اصیل و راستین به موعود، باور به سر برکشیدن و بیدار شدن حسی همدلانهتر و باور و پایبندی به زیستی سادهتر و صمیمانهتر و زیست اقلیم و عالمی اخلاقیتر و معنویتر و نوع دوستانهتر و سبک و سادهتر در جان و وجدان و روان و رفتار آدمیان در مقیاسی کلان و انسانشمول است. چنین درخششها و برقها و بارقههای غیبی و قدسی را بارها در تاریخ زیسته و تجربه کرده ایم. چرا باز فکر میکنیم دگربار هم نمیشود تجربه کرد؟ اتفاقاً هرجا و هرگاه که برق ابدیت بر جان ما درخشیده است؛ هرجا و هرگاه حسی از ابدیت در جان ما خیزش و ریزش کرده است و بیدار شده است تاریخ و زمان تاریخی و گذشته و آینده تاریخی در آن لحظه و در آن، «آنِ» تجربه ما از ابدیت، از امر جاودانه، از زمان اکرانه به تعبیر ایرانیان باستان (آیین زروانی) ظهور و حضور غیب را نزدیک و در دست دیدهایم.
تصادفی نیست که از زبان منتظران به موعود شنیدهایم و میشنویم ظهور نزدیک است. این قلم هم هر بار به محصر مبارک مادر گرانقدر و معزز متشرف میشوم میفرمایند فرزندم تردید نداشته باش که ظهور نزدیک است. در تراز و ترازوی ابدیت همه چیز این عالم خُرد و نزدیک است. درنگ و لحظهای بیش نیست. قصه جوانمردان اصحاب کهف را در قرآن ببینید: «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا: و خورشید را مىبینى که چون برمىآید، از غارشان به جانب راست میل مىکند و چون غروب کند ایشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنه غارند. و این از آیات خداست. هر که را خدا هدایت کند هدایت یافته است و هر که را گمراه سازد هرگز کارسازى راهنما براى او نخواهى یافت» (سوره کهف / 17).
انسان عالم مدرن «دوران گرفته» ترین و زمان گیر و زمان زدهترین انسان همه روزگارانیست که از سر گذراندهایم. تمدن دوره جدید تاریخیترین و تاریخ مدارترین همه تمدنها در تاریخ بشر است که تجربه میکنیم. تمدنی که روی آوار ساختار سنّتها و باورها و ارزشهای دیرینه و دیرپای فروپاشیده موزههای عالم مدرنش را بنیاد نهاده است. آرمان انتظار و باور به موعود هم روزگار غربت و عُسرتش را از سر میگذراند. البته برای آنها که همچنان با تاریخ باطنی و با باطن تاریخ نسبت دارند و احساس میکنند به سرچشمه متصل هستند؛ ظهور را نزدیک میبینند و نزدیک احساس میکنند. نزدیک احساس میکنند و میبینند چون زمان در نسبت با ابدیت در ترازوی ابدیت رنگ میبازد. قطرهای میشود محو در دریای بیکران ابدیت در اکرانگی. لازمه نسبت با غیبب با باطن و سرچشمه هستی با باطن و سرچشمه رخدادها، صورتها و شکلها و ساختارهای متغیر و ناپایدار جهان به معنی الاعم و تاریخ به معنی الاخص رنگ باختن و خُرد شدن و خُرد دیدن زمان است و زمانمندی صورتها و ساختارها و شکلها و رخدادها! آنها که منتظرند و از نزدیک بودن ظهوری که اتفاق نیفتاده است و هر آن خواهد افتاد؛ سخن میگویند؛ دروغ نمیگویند. توهم نمیورزند. ماهیت نسبت با غیب با باطن و اتصال به سرچشمه هستی چنین است. لازمه فراز آمدن بر زمان تاریخی چنین است. البته آنها که باور دارند و چنین باوری تجریه زیسته آنهاست. آنها بیرون از چنین باورهایی زندگی میکنند اینها همه برایشان لقلقه زبان است و بیرون از حیث تاریخی و زمان تاریخی و تاریخیگیری افسارگسیخته عالم مدرن چیزی را نمیبینند.
و اما و صد اما تناقضی که هر بار منتظران در تاریخ با موعودی منتظر ظهورش بودهاند و آمده است و کم نبودهاند که بسیار هم بودهاند منتطرانی که انکارش کردهاند. اینچنین مانی را منتطرانش انکار کردند به دیوار آویختند و این عیسی مسیح را یهودیان منتطر به دار آویختند! و اینچنین امپراطور همان امپراطوری که فرماندارش در اورشلیم و سرزمین فلسطین نبوی، پیلاتیس فرماندار هم که فرمان به دار آویختن او را صادر کرده بود؛ در کمتر چهار سده بعد با صدور فرمانی مسحیت را دین رسمی امپراطوری اعلام کرد. خلاف آمد عرف تاریخ را ببینید! آن مژدههای خوش مسیحایی که «اونگلیو (Ευγγε"λιο)» به زبان یونانی یعنی مژده خوش بود سر از قرون وسطای قهر و خشونت و جزم و تعصب کلیسای پاپهای اعظم هم برکشید! ناسازواریهای تاریخ را ببینید.
گمان بریم و فرض کنیم؛ موعودی منتظران هر صبح و شام دعای حرج و فرج ظهورش را از گلدستههای مساجد پخش میکنند؛ ظهور کرده است و ارمغان سخن و مژده خوش پیامی که از عالم غیب و قدس برای ما آورده است به ما میگوید: من نیامدهام که خون بریزم، نیامدهام که انتقام بگیرم، نیامدهام طرد و تکفیر کنم. نیامده ام شما را فرقه، فرقه کنم و فرقه ببینم. نیامدهام معابد پرشکوه بپا کنم. آمدهام که به شما بگوییم شما خود معبد خدایید. درهای معبد جانتان را صمیمانه و سخاوتمندانه و گشاده دست و گشاده رو به روی هم بگشایید. ناقه طبیعت خدا را از آب چشمههای زلال خدا دریغ نکنید. حرمت روز جمعه و شنبه و یک شنبه را چونان روز خدا پاس بدارید. آن روز را با خدا سرکنید نه با تاریخ. ساده زندگی کنید. طبیعت خدا را زباله دانی نکنید. چشمههای زلال طبیعت خدا را مسموم نکنید. نیکخواه هم باشید. روحتان را ارزان به اهریمن نفروشید. درست و راست و نیک زیستن را قربانی موفقیت نکنید. موفقیت را در نیک و راست و درست زیستن تجربه کنید. پاکیزه و سبک و ساده و عادلانه زندگی کنید. و صدها و صدها مژده دیگر از این دست و از این جنس که عامیانه و ساده و بدیهی و آشنا به گوش و به هوش میآیند؛ مواجهه و رفتار منتظران به فرض با موعودی که اینک آنها را مخاطب قرار داده است چگونه میبود!؟
1403/3/31 هجری خورشیدی
غیر از این، نه دنیا داری نه آخرت، چون که در سوئیس هم بیگانه ای
دکتر محمود مصدق (نوه دکتر محمد مصدق و عضو هیأت امنای قلعه احمدآباد مصدق در شهرستان نظرآباد استان البرز) روز چهارشنبه 14 شهریور 1403 درگذشت. او که فوق تخصص زنان و ناباروری بود تا پایان عمر در ایران زندگی کرد. این سوگ را به خانواده محترم آن مرحوم تسلیت عرض می کنم.
دکتر محمد مصدق (درگذشت 14 اسفند 1345) در 10 فروردین 1339 از تبعیدگاه سپس مدفنش روستای احمدآباد، نامه ای کوتاه به نوه اش دکتر محمود نوشته که برگی از تاریخ استان البرز است. در آن زمان مصدق جوان، دانشجوی پزشکی در کشور سوئیس بود. فراز پایانی نامه، پیوند عاطفی این پدر بزرگ و نوه و همچنین نگاه دکتر مصدق به وطن را روایت می کند: «...غیر از این، نه دنیا داری نه آخرت، چون که در سوئیس هم بیگانه ای.» این نامه به کوشش دکتر محمد ترکمان در صفحه 282 کتاب «نامه های دکتر محمد مصدق» منتشر شده است.
در آزادگی شادروان دکتر محمود مصدق همین بس که 18 روز پیش از مرگش در دادگاه رسیدگی به دعوی بیش از 402 هزار نفر از شهروندان ایران از عوامل کودتای 28 امرداد سال 1332 (دولت ایالات متحده آمریکا، وزارت خارجه ایالات متحده، بانک مرکزی ایالات متحده، آژانس مرکزی ایالات متحده، وزارت خزانهداری ایالات متحده آمریکا، مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا، فدرال رزرو) شجاعانه گفت: «استدعا دارم بر اساس قانون و قواعد بینالمللی و داخلی حکمی را صادر فرمایید تا جبران خسارات عظیم مردم شریف ایران ناشی از ساقط کردن دولت مردمی و قانونی آنها و خسارات عظیم تحمیل 25 سال اختناق، غارت و چپاول منابع ایران عزیز، تألمات وارده بر خانواده هزاران شهید در طول 25 سال مبارزه با طاغوت، زندان و شکنجههای جسمی و روحی وارده بر مبارزان و آزادی خواهان ایرانی باشد، از جمله سه سال زندان انفرادی مرحوم دکتر محمد مصدق در بی دادگاه محمدرضا پهلوی در کهولت سن که از بغض و کینه شاه بیکفایت و اربابان وی از حریت و آزادگی مرحوم مصدق و خارج نمودن منابع نفت ایران از دست استعمارگر انگلستان، ولو این که با کودتای آمریکایی و انگلیسی مجدداً بر نفت ایران مسلط شدند، سپس تبعید او به روستای احمدآباد و جلوگیری از اجرای وصیت مرحوم برای خاک سپاری در محل مورد نظرش میباشد.»
روانشان شاد و قرین رحمت الهی باد
حسین عسکری
14 شهریور 1403
_________________________
متن نامه پدربزرگ به نوه
احمدآباد - 10 فروردین ماه 1339
محمود جون عزیزم!
اگر تو اوستا هستی من از تو اوستاترم، میدانی چه می کنم؟ به پاپولا می گویم پول برایت نفرستد تا مجبور شوی برای پول حرکت کنی و نتیجه این بشود که ما هم تو را ببینیم. اگر می خواهی در اروپا زندگی کنی و پاپولا هم همیشه برایت پول بفرستد، این رویه بد نیست، البته خوب هم نیست ولی اگر بخواهی در ایران زندگی کنی، هرچند وقت، یک بار باید دیدنی از اهل وطن بکنی و به روحیه این مردم آشنا شوی و تحصیلاتی که کرده ای به نفع مردم بکار ببری. امیدوارم که امتحانات خود را بخوبی خاتمه دهی و چند ماهی به ایران بیایی که غیر از این، نه دنیا داری نه آخرت، چون که در سوئیس هم بیگانه ای.
تبعیدگاه و مدفن دکتر محمد مصدق (قلعه احمدآباد، شهرستان نظرآباد، استان البرز)
دکتر محمود مصدق در دادگاه کودتای 28 امرداد 1332، تهران، 28 امرداد 1403
صفحه دکتر محمود مصدق در وب سایت نظام پژشکی ایران
در کنار برادران برغانی در کربلا
خوشبختانه توفیق دست داد یک روز پس از اربعین، 24 ساعته به زیارت عتبات مقدس در کشور عراق (کاظمین، کربلا و نجف اشرف) مشرف شدم. سفری گرم و گیرا و خاطره انگیز بود. حوالی اذان صبح در سحرگاه سه شنبه 6 شهریور 1403 با کمک دوستم حسین آقا اکبریان، نزدیک ضریح امام حسین علیه السلام و مقبره حبیب بن مظاهر در محلی که در گذشته به «ایوان بالاسر یا ایوان رأس الحسین» مشهور بوده، مزار دو عالم البرزی یعنی «شیخ محمدصالح برغانی» و «شیخ محمدعلی (علی) برغانی» را پیدا کردم و لحظاتی مشتاقانه در کنارشان بودم.
شیخ محمدصالح برغانی را به جهت تاسیس یک مدرسه علمیه مهم و اثرگذار به نام «صالحیه» در شهر قزوین و سیصد اثر مکتوب چاپ نشده و دست نویس میشناسیم. فقیه و مفسر آگاه که همزمان با حکومت فتحعلی شاه قاجار به همراه گروهی از روحانیون سیاسی از جمله استادش سید مجاهد در جنگ دوم ایران و روس حاضر شد. در آن سفر جهادی، محمد میرزا فرزند عباس میرزا نایب السلطنه (محمد شاه بعدی) وظیفه داشت سجاده او را به هنگام نماز آماده کند. گفته میشود ملا محمدصالح برغانی و دیگر استادان مدرسه صالحیه، درباره مسائل روز، دیدگاه های نوگرایانه ای داشتند که از آن موارد میتوان به فتوای عدم حرمت حلق لحیه (ریش تراشی) و حلیت موسیقی و دیگر مسائل نوپدید اشاره کرد. ترور وحشتناک و سوگناک برادرش شیخ محمدتقی برغانی مشهور به شهید ثالث در سال 1263 قمری توسط بابیان و نقش احتمالی دخترش زرین تاج برغانی مشهور به قرة العین، چنان وی را آزرده ساخت که نتوانست در قزوین بماند و راهی کربلا شد و تا ایست قلبی در حرم حسینی، در آن شهر به تدریس و تالیف پرداخت. یکی از آثار عربی ملا محمدصالح به نام «موسوعة البرغانی فی فقه الشیعه» - که مجموعه چهارده جلدی در فقه استدلالی شیعه است - در پاییز 1382 خورشیدی تحسین مقام معظم رهبری را برانگیخت.
شیخ محمدعلی برغانی دیگر عالم البرزی مدفون در حرم حسینی است. فقیه و عارف روزگار قاجاریه که در ماجرای درگیری نظری و عملی شیخیه و متشرعه، تلاش بر میانجیگری داشت و از استادش شیخ احمد احسایی خواست رسالهای در تعدیل دیدگاهش بنویسد. او مشهورترین شاگرد ملا حسین قلی همدانی در عرفان و اخلاق است. سومین برادر برغانی یعنی شهید ثالث هم وصیت کرده بود در حرم حسینی به خاک سپرده شود اما به جهت آشکار شدن پیکر سالم و امانیاش پس از گذشت 17 سال، قزوینی ها مانع از انتقال آن به شهر کربلا شدند؛ چون او را «قدیس»، «شهید سوم فقاهت شیعه» و در ردیف «اجساد جاویدان» می دانستند.
قرار است به زودی به همت حوزه علمیه استان البرز، «کنگره شهید صالح» در شهر کرج برگزار شود تا از زندگی، زمانه و آثار شیخ محمدصالح و برادرش شیخ محمدتقی برغانی بیشتر گفته و نوشته شود. روانشان شاد.
حسین عسکری
11 شهریور 1403
پاسخ مجتهد آرامستان کرج به گوشت تلخی های واعظ بی ادب!
حسین عسکری
22 فروردین 1403
(عید فطر)
شادروان آیت الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی (1279 - 1371ش) از فقیهان شناخته شده ایران معاصر است که پیکرش در آرامستان بهشت سکینه شهر کرج به خاک سپرده شده و از «نام آوران مدفون در استان البرز» به شمار می رود. مزارش سنگی ساده دارد و طبق وصیتش روی آن نوشته شده: «سید ابوالفضل موسوی زنجانی فرزند سید محمد، وفات 71/5/2». صاحب این مزار غریب، مجتهدی مسلم و دانش آموخته حوزه علمیه نجف اشرف است. او از شاگردان آیات میرزا محمدحسین غروی نایینی و سید ابوالحسن موسوی اصفهانی به شمار می رود. مقابله با الحاد و تجزیه طلبی فرقه دمکرات آذربایجان به سرکردگی جعفر پیشه وری، همراهی با نهضت ملی شدن صنعت نفت، حمایت از نواندیشی دینی دکتر علی شریعتی، همراهی با علامه طباطبایی و شهید مطهری در افتتاح حساب بانکی برای مبارزان فلسطین، تاسیس جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، مخالفت با تغییر تقویم هجری شمسی و عضویت اجباری در حزب رستاخیز، بخشی از کنش های سیاسی و اجتماعی آیت الله موسوی زنجانی در دوره حکومت پهلوی است. این مجتهد مجاهد با آیت الله سید محمود علایی طالقانی فقیه نامدار البرزی، دوستی گرمی داشت. وقتی ابوذر انقلاب در زندان حکومت پهلوی گرفتار بود، چراغ مسجد هدایت شهر تهران را روشن نگه داشت. به جایش نماز خواند و سخنرانی کرد و از طریق تلگراف با او در ارتباط بود. وقتی هم که شادروان طالقانی درگذشت، بر پیکرش نماز خواند.
این چهره زنجانی - البرزی را کوتاه معرفی کردم تا برسم به مساله رنج آور این روزها یعنی سخنان بی ضابطه و غیر اخلاقی یکی از واعظان غیر محبوب شهر تهران که ناجوانمردانه پیامبر رحمت و مهربانی و امام علی علیه السلام را «گوشت تلخ» خواند! «گوشه هایی از اخلاق محمد (ص)» عنوان نوشتاری از آیت الله موسوی زنجانی است که آن را شهید مطهری در سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در یکی از کتاب هایش به نام «وحی و نبوت» چاپ کرده است. البته این مقاله تحقیقی پیش از آن در جلد اول کتاب «محمد (ص) خاتم پیامبران» از انتشارات موسسه اسلامی حسینیه ارشاد منتشر شده بود. در 23 اردیبهشت 1379 هم مقام معظم رهبری با ذکر نام نویسنده، این مقاله را در خطبه های آیین نماز جمعه تهران برای نمازگزاران خواند. به گمانم اگر آن شیخ بی فضیلت، فقط این مقاله کوتاه را می خواند، دیگر در سحرگاه معنوی رمضان از رسانه ملی این گونه بی پروا و میلی حرف نمی زد. در بخش از آن مقاله، ذیل عنوان «بخشایش و گذشت» درباره حضرت مصطفی (ص) آمده است:
«بدرفتاری و بی حرمتی را نسبت به شخص خود با نظر اغماض می نگریست، کینه کسی را در دل نگاه نمی داشت و درصدد انتقام برنمی آمد. روح نیرومندش که در سطح بسیار بالاتر از انفعالات نفسانی و عقده های روحی قرار داشت، عفو و بخشایش را بر انتقام ترجیج می داد. حسّاسیتش در مقابل ناملایمات از حدّ حزن و اندوه تجاوز نمی کرد. در جنگ احد با آن همه وحشیگری و اهانت که به جنازه عموی ارجمندش حمزه بن عبدالمطلب روا داشته بودند و از مشاهده آن به شدت متألم بود، دست به عمل متقابل با کشتار کنندگان قریش نزد و بعدها که بر مرتکبین آن و از آن جمله هند، زن ابوسفیان، دست یافت. در مقام انتقام برنیامد و حتی ابوقتاده انصاری را که می خواست، زبان به دشنام آن ها بگشاید، از بدگویی منع کرد. پس از فتح خبیر، جمعی از یهودیان که تسلیم شده بودند، غذایی مسموم برایش فرستادند، او از سوء قصد و توطئه آن ها آگاه شد، امّا آن ها را به حال خود رها کرد. بار دیگر زنی از یهود، دست به چنین عملی زد و خواست زهر در کامش کند، او را نیز عفو کرد. عبدالله بن ابّی سردسته منافقان که با ادای کلمه شهادت مصونیّت یافته بود، در باطن امر از اینکه با هجرت رسول اکرم به مدینه، بساط ریاست او برچیده شده بود، عداوت آن حضرت را در دل می پرورانید و با یهودیان مخالف نیز سر و سرّی داشت و از کارشکنی و کینه توزی و شایعه سازی علیه رسول اکرم فروگذار نبود، هم او بود که در غزوه بنی المصطلق می گفت: چنانچه به مدینه برگشتیم، این طفیلی های زبون را (مقصودش مهاجرین است) از خانه خود بیرون می رانیم. یاران رسول اکرم که دل پرخونی از او داشتند، از آن حضرت اجازه خواستند تا او را به سزای اعمالش برسانند. آن حضرت نه تنها اجازه نداد، بلکه با کمال مدارا با او رفتار کرد و در حال بیماری به عیادتش رفت و سر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز گذارد. در مراجعت از غزوه تبوک، جمعی از منافقان به قصد جانش توطئه کردند که به همگام عبور از گردنه، مرکبش را رم بدهند تا در پرتگاه سقوط کند و با اینکه همگی صورت خود را پوشانده بودند، آن ها را بشناخت و با همه اصرار یارانش، اسم آن ها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر کرد...»
مزار آیت الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی در آرامستان بهشت سکینه کرج
سند حمایت آیت الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی از مبارزان فلسطینی، 1349 خورشیدی
آیت الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی با آیت الله سید محمود علایی طالقانی فقیه نامدار البرزی، دوستی گرمی داشت
آیت الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی بر سر قبر آماده شده برای آیت الله سید محمود علایی طالقانی، آرامستان بهشت زهرا شهر تهران، 19 شهریور 1358