سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

این دره و این صخره، مشهد ما پابرهنه ها است

آن جا که روستای گلیرد، دست در گردن روستای وشته طالقان می اندازد دره ای و صخره ای به هم رسیده اند که اهالی، آن را بادامستان می نامند. مادر یزرگم ننه لیلا را خدا رحمت کند. می گفت: گبرها حضرت امام زاده یوسف را دنبال کرده بودند تا بکشند و ایشان هم در همین محل به داخل غاری پناه برد و عصایش را که از چوب بادام بود بر در عار جا گذاشت. پیش از آن که دشمنان سر برسند و از آن عصا به مخفی گاه آقا پی ببرند این عصا به درخت بادام تر و تازه تبدیل شد و این جا پر شد از درخت بادام و شد بادامستان. حضرت امام زاده یوسف از برادران امام هشتم حضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ هستند که از سالیان دیرین، مامن همه دلباختگان اهل بیت - علیهم السلام - در مناسبت هایی چون عاشورا و تاسوعا و بیست و یکم ماه رمضان و عید فطر و... است. آن چه در این یادداشت برایتان می نگارم کمی با دیگر نوشته ها فرق دارد و از این جهت است که مطالعه آن هم به همگان، توصیه نمی شود.

معماری این امام زاده به لطف خدا تغییری خاص نکرده جز در شیروانی شدن سقف آن و نصب ضریح نقره ای و سنگ فرش کردن حیاط. البته دیگر از همهمه خالصانه مردمان انبوه در آن خبری نیست و نیز از سماورهای غول پیکر زغالی که درست کردن چای در آنها به تو کمک می کرد تا با تمام وجود، لذتی بهشتی را تجربه کنی و به دیگران که از گرد راه رسیده اند تعارف کنی و همه با هم یکی شوند. دسته های عزاداری محرم از بالا و پایین به سوی این بارگاه سرازیر می شدند و گرد و غبار بپا خاسته از پاهای خسته زائران، هیمنه این بارگاه را چند برابر می کرد و ما در اوج کودکی هامان می کوشیدیم تا زیر دست و پای مردمان نمانیم.

مادربزرگ پدری ام ننه بلور برایم تعریف کرد که پدرش مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید ابوطالب میرسلیمی در تجمع مردم کوشیده بود تا سخنرانی کند اما وقتی مردم وقعی ننهاده بودند عمامه سیادتش را بر زمین کوبیده بود و سقف امام زاده فرو ریخته بود اما خون از دماغ کسی نیامده بود و مردم ریخته بودند و لباس های این سید را تکه پاره کرده و به تبرک، برده بودند.

نازنین جاافتاده ای که من در کنار او ایستاده ام آقا محمدرضا آقابرابری هستند که توفیق خادمی حضرت امام زاده یوسف، افتخار خانوادگی او و پدران ارجمند ایشان است. آقا محمدرضا به من گفته بود که آیت الله طالقانی یک بار که به این جا آمدند گفتند: کمی که فرصت بیابم به این جا می آیم و در جوار امام زاده، حوزه علمیه بر پا می کنم. سالها پیش از پدر آقا محمدرضا خاطره ای ناب شنیدم. پدر آقا محمدرضا گفت من هم سن و سال آیت الله طالقانی ام. در یکی از سفرهای آیت الله طالقانی و پدرشان مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن گلیردی به این امام زاده، من و آقا سید محمود طالقانی به بام امام زاده رفتیم و زیر درخت گردوی مشرف بر بام دراز کشیدیم.

عادت آقا سید ابوالحسن این بود که از مسیر تهران به طالقان، طوری راه را در پیش می گرفت که بر سر راهش به امام زاده بیاید و نماز بخواند و زیارت کند و به گلیرد برود. او در نمازهایش در امام زاده، دعای ندبه می خواند و در پاسخ به اعتراض پیرترها به طولانی شدن نماز می گفت که من از خودم پیرتر سراغ ندارم. من و آقا سید محمود در همان حال و هوای کودکی به سمت گردوهای درشت آن درخت دست بردیم تا بچینیم آخر آنها خیلی به ما نزدیک بودند آن قدر که حتی نیاز نبود دستت را کامل باز و دراز کنی. ناگاه صدای بلند آقا سید ابوالحسن، ما را میخکوب کرد که سید محمود! آن گردو را نخور که همه زحمات چهارده ساله من در تربیت تو از بین می رود. راستی او چگونه توانسته بود ما را از آن فاصله دور و از پشت انبوه درختان تو در تو ببیتد؟! ما که بین خود و او جز برگ درخت، چیزی نمی دیدیم.

پدرم تا فهمید ما دو نوجوان ـ پدر آقا محمدرضا و آیت الله سید محمود طالقانی ـ دلمان گردو خواسته به آقا سید ابوالحسن اصرار کرد که آقا این گردوها سهم من و حقوق من از خادمی این امام زاده است و من راضی ام اما آقا سید ابوالحسن زیر بار نرفت ولی اصرار پدرم او را متقاعد کرد که ما از گردوی آن درخت بخوریم. آقا سیدابوالحسن اجازه داد ما گردم بخوریم به شرط آن که پدرم پول آن گردوها را از آقا سیدابوالحسن بگیرد.

حرف پدر آقا محمدرضا که به این جا رسید من به یاد خاطره دایی مرحومم کربلایی سیدمحمدحسن میرسلیمی افتادم. دایجان برایم تعریف کرده بود که در ایام تعزیه داری حضرت سیدالشهدا علیه السلام در حیاط امام زاده یوسف پای تعزیه خوانی گروهی از روستای جوستان نشسته بودیم که ناگاه آقا سید محمود وارد امام زاده شدند که آن گروه تعزیه به سرعت، وسایل خود را جمع و جور کرد. تشکی برای نشستن آقا آماده شد. به امر آقا آن گروه تعزیه دوباره تعزیه خوانی را از سر گرفت و آقا تا آخر به دقت گوش کرد. تعزیه که تمام شد فرمودند: تا وقتی که همین طور بی دروغ نعزیه می خوانید بخوانید. سپس یک اسکناس ده تومانی به آنان اهدا کردند.

آشنایی من با آقامحمدرضا آقابرابری، خیلی طولانی نیست. یادم هست در آغازین دیدارها از او خواستم تا همه هدایای مردم را از فضای امام زاده گردآورد و در اتاق دودهنه جوار ضریح مطهر، موزه ای راه بیندازد که بسیار متین و با وقار گفت: اگر آقا بگویند، چشم. او تا این حد خود را به صاحب این بارگاه سپرده است که باید این جا به جایی کوچک را هم با اشاره امام زاده انجام دهد. روز مبعث اقا رسول الله ـ پنج شنبه 16 اردیبهشت 1395 و 28 رجب 1437 ـ با برادرم محمد و پسر پسردایی ام سیدعلی میرسلیمی با پای پیاده پای در امام زاده یوسف علیه السلام نهادیم. آقا محمدرضا از ما به گرمی استقبال کرد و پس از احوال پرسی گفت: هفته قبل، منتظرت بودم. اصلاً هفته قبل، می خواستی بیای؟ با احترام گفتم: آمدنم، پنجاه ـ پنجاه بود. گفت: شما نیت تعویض شیشه کردی اما نصیب کسی دیگر شد. چند وقت پیش زائری به سراغم آمد و گفت: چه نیاز دارید؟ گفتم: تو چه کاره ای؟ گفت: شیشه بُر. دستش را گرفتم و به همان جایی بردم که تو نیت نصب شیشه در آن جا را داشتی و او هم اندازه گرفت و رفت و در برف، آنها را آورد و نصب کرد. مدتی بعد، خواب دیدم که با هم در همان محل نصب شیشه در امام زاده ایستاده ایم و من به تو می گویم که تو نیت نصب شیشه کردی اما کسی دیگر انجام داد. من از لطف آقا محمدرضا تشکر کردم و گفتم: دوست داشتم مرتب بیایم اما چون وسیله ندارم سختم است. آقا محمدرضا بی درنگ گفت: ان شاء الله هفته دیگر با یک قربانی و ماشین خودت به این جا می آیی.

چشم انتظارم تا در پایان همین هفته، امام زاده یوسف ـ علیه السلام ـ سخن آقامحمدرضا را بپذیرد و من با وسیله نقلیه شخصی ام و یک قربانی به آن بارگاه مشرف شوم و از این همه آوارگی بی وسیلگی نجات یابم.

عکس نوشت های اسماعیل آل احمد - 1

عکس نوشت های اسماعیل آل احمد - 2


نوشته شده در  پنج شنبه 95/2/23ساعت  11:33 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز -1
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز - 2
پاسخ البرزپژوهانه به بی ادبی علیرضا پناهیان به ساحت پیامبر (ص)
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج -1
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 2
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 3
کتاب «تاریخ هشتگرد» منتشر شد
خاطره اسماعیل آل احمد از استاد دکتر یوسف مجیدزاده
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]